پيشينهي اسلام در افغانستان
از ورود مسلمانان تا ظهور گوركانيان
نويسنده: سيد مرتضي حسيني شاهترابي
در سال هيجدهم يا بيست و دوم هجري "احنف بن قيس تميمي" كه به دنبال "يزدگرد" بود، از مسير طبسين(1) به"خراسان" آمد؛ هرات را با جنگ گشود؛ "صحارعبدي" را در آنجا گماشت و سپس، مرورود، بلخ و مناطق شمالي خراسان، از نيشابور تا تخارستان، را تصرف نمود.(2) و پس از بازگشت به مرو "ربعي بن عامر" را به امارت تخارستان منصوب كرد(3) خراسان، سيستان و سرزمينهاي اطراف آن در اين زمان زير نظر امير بصره اداره ميشد. بنابر اين، پس از اينكه "عثمان بن عفان" "ابوموسي اشعري" را از امارت بصره عزل كرد و "عبدالله بن عامر بن كريز" را جايگزين او كرد، ادارهي امور خراسان و سيستان و ادامهي فتوحات در اين منطقه بدو سپرده شد. (4(
"يزدگرد" به سال ٣١ هجري- در دوران خلافت "عثمان"- در مرو كشته شد(5) و "عبدالله بن عامر" براي سركوبي شورش مردم فارس كه به رهبري "ماهك بن شاهك" قيام كرده بودند، روانهي فارس شد. فتنه را خاموش(6) كرد؛ سپس به سوي خراسان روي نمود و مقدمهي لشكر را به "احنف بن قيس" سپرد.(7)شهرها و مناطق مختلف خراسان كه پيش از اين در دورهي "عمر بن خطاب" فتح شده بودند و پس از مدتي جملگي از اطاعت مسلمانان خارج شده بودند، در اين دوره بار ديگر به تصرف مسلمانان درآمدند. هرات ديگربار، بهدست "احنف بن قيس" فتح شد و بوشنج نيز توسط "طاهر بن حسن بن مصعب" گشوده شد.(8) در سال ٣٢ هجري "احنف بن قيس" از سوي "ابن عامر" مرورود را محاصره كرد. مردم مرو سرانجام با پذيرش خراج شصت هزار درهمي تسليم شدند و پيمان صلح در محرم الحرام همان سال بسته شد.(9(
مردم تخارستان، جوزجان، طالقان و فارياب سپاهي سيهزار نفري براي رويارويي با مسلمانان آماده كردند؛ اما، احنف ايشان را تا "رسكن" كه در دوازده فرسخي قرارگاه سپاهيان مسلمان در مرورود بود، بازپس راند. سپس، بر جوزجان و بلخ چيره شد، به ازاي دريافت چهارصد هزار درهم با مردم آنجا صلح كرد و پسر عموي خود، "بشر بن متشمس" را حكمران آنجا نمود. (10(
"عبدالله بن عامر" "عبدالرحمن بن سمره" را همراه با لشكري مجهز به سيستان فرستاد. "ابن سمره" سيستان را گشود و از آنجا به سوي كابل رفت و پس از رسيدن به كابل شهر را محاصره كرد. "كابلشاه" يك سال در برابر سپاهيان "عبدالرحمن" ايستادگي نشان داد؛ اما، سرانجام شكست را پذيرفت و شهر بهدست مسلمانان افتاد. (11) پيش از آن در سال ٢٣ هجري، در دوران خلافت "عمر بن خطاب" لشكر مسلمانان از راه كرمان به حدود خراسان رسيده بود و دو تن از فرماندهان به نامهاي "عاصم بن عمرو تميمي" و "عبدالله بن عمير" به سيستان و مركز آن يعني زرنج حمله كرده بودند كه سرانجام مردم زرنج به دادن خراج رضايت داده و صلح نموده بودند. در اين دوره، گستردگي سيستان بيش از خراسان بود و مرزهاي آن به قندهار ميرسيد.(12(
امام علي(ع) پس از تصدي خلافت و استقرار در مدينه، خواهرزادهي خويش-"جعدة بن هبيرهي مخزومي"- را براي انجام امور خراسان بدين سوي فرستاد و بدو فرمود: مناطقي از خراسان را كه فتح نشده است، فتحكند. (13) پس ازمدتي جمعي از خراسانيان در برابر جعده شورش كردند؛ او به مركز خلافت بازگشت و "خليد بن قرة" جايگزين وي در خراسان شد.(14) در دوران خلافت امام علي(ع)، "ربعي بن كاس" امير سجستان و مناطق اطراف آن بود.(15) بدين ترتيب، بسياري از مناطق خراسان و سيستان در دورهي خلفاي راشدين فتح شدند و اگر هم مسلمان نشدند، با پرداخت جزيه و خراج در كنار مسلمانان به زندگي ادامه دادند. بادغيس هم در دوران حكومت "معاويه" بهدست "عبدالرحمن بن سمرة" فتح شد. (16) در زمان امويان، خراسان و سيستان خاستگاه شورشها و جنبشهاي ضد اموي بود. قيام "يحيي بن زيد" و خروج "ابومسلم خراساني" كه به روي كار آمدن عباسيان منجر شد، نمونهي آشكاري از اين شورشها و جنبشهاست. (17) با قتل "ابومسلم" بهدست "منصور عباسي" خراسان كه پيش از اين پشتيبان عباسيان در سرنگوني امويان بود به خاستگاه شورشهاي خونخواهانه بدل شد. شورش "استادسيس" در بادغيس، در سال ١٥٠ هجري(18) و شورش "المقنع" در حدود سال ١٥٩ از آن جمله است. (19) به دنبال سركوبي اين شورشها عملكرد خوارج در خراسان و سيستان شدت گرفت و اينان تا عصر طاهريان از مهمترين عوامل تشنج در خراسان و سيستان شدند.(20) با برگزيده شدن "طاهر بن حسين" از سوي خليفهي عباسي به فرمانروايي خراسان(٢٠٥ه.ق.) نخستين سلسلهي بومي وابسته به خلافت عباسي در خراسان پايهريزي شد. اين سلسله كه زادگاه بنيانگذار آن پوشنگ(21) هرات بود(22) سرفصل تازهاي را در تاريخ خراسان و دولتهاي اسلامي گشود. در زمان طاهريان، خراسان از نظر اقتصادي و فرهنگي شكوفا شد. دوران صفاريان به نبرد و خونريزي و توسعه طلبي حاكمان صفاري گذشت و شهرهاي هرات(23)، بُست(24) و كابل(25) مهمترين مناطق خراسان و سيستان بودند كه مورد توجه آنان قرار گرفتند.
در دوران سامانيان، خراسان جايگاه سياسي- اقتصادي ويژهاي داشت؛ به همين سبب، اميران ساماني گاهي با رضايت و در بسياري از موارد از روي ترس و احتياط، سرداران نامور و بزرگان خاندانهاي كهن را به حكمراني خراسان برميگزيدند.(26) در اين دوره "آلفريغون" كه اميراني بلند همت، دانشدوست و ادبپرور بودند، حكومت موروثي خود را بر جوزجان حفظ كرده بودند و عالمان و اديبان را از اطراف و اكناف به دربار خويش فرا ميخواندند.(27) خراسان و ماوراءالنهر در اين عصر مركز تجديد حيات فرهنگي گرديد كه ظهور زبان فارسي نو، شكلگرفتن آن در سرودههاي حماسي ملي و توسعهي نوعي سبك معماري و نقاشي ايراني، از جلوههاي آن بود.(28) مدت حكومت غزنويان در خراسان كوتاه بود و با آنكه در آغاز به خراسان ثبات سياسي بخشيد، اما نتوانست از اين منطقه در برابر سلجوقيان حمايت كند. (29(
سلاطين سلجوقي گرچه برنقاط مختلف اين منطقه احاطه داشتند، غوريان به مثابهي يك دولت نيرومند بر بسياري از مناطق اين سرزمين حكمراني ميكردند(30). با روي كار آمدن خوارزمشاهيان در خوارزم و به تحريك خليفهي عباسي، غوريان با خوارزمشاهيان به نبرد برخواستند(31) كه نتيجهي اين دشمنيها و نبردها كشته شدن "غياث الدين محمود"- آخرين پادشاه مقتدر غوري- و رو به زوال نهادن پادشاهي غوريان بود و در نهايت، اين پادشاهي به سال ٦١٢ هجري سقوطكرد(32(
با حملهي مغول به پايتخت خوارزمشاهيان، "سلطان محمد خوارزمشاهي" به جاي دفاع از پايتخت به خراسان گريخت و پس از مدتي سرگرداني در اطراف بلخ و نيشابور به عراق عجم پناه برد. فرماندهان چنگيزخان و سپاهيان مغول او را تعقيب كردند. گرچه مأموريت فرماندهان مغولي در دستگيري سلطان محمد خلاصه ميشد، مأمور براي فتح نبودند و هنگام گذار از بلخ به اظهار اطاعت و فرمانبري نمايندگان اين شهرها بسنده كردند، اين تعقيب و گريز، آغازي بود براي لشكركشيهاي بعدي مغولان به اين شهرها و ديگر مناطق خراسان.(33(
مغولان، پس از پايان كار سلطان خوارزم و گشودن قلب امپراتوري خوارزمشاهيان، خوارزم و ماوراءالنهر، در بهار سال ٦١٨ براي بهدستآوردن مناطق ديگر آن از جمله خراسان، از آمودريا گذشتند. بلخ داوطلبانه تسليم شد و از خشونت و كشتار در امان ماند. نوبت به طالقان رسيد و چنگيزيان پس از درهمكوبيدن آن، باميان را محاصره كردند. در جريان محاصره، يكي از نوادگان چنگيز به نام"موتوفن" تير خورد و كشته شد. به انتقام خون او، خان مغول پس از فتح شهر دستور داد: هيچ موجودي را زنده نگذارند، حتي كسي را غنيمت نگيرند(34(
در اين اثناء شاهزادهي خوارزم، "جلال الدين منكبرني"- پسر سلطان محمد كه به غزنين گريخته بود- سپاهي گرد آورد و لشكري از مغولان را در تخارستان درهم كوبيد؛(35) اما، چندي بعد، از سپاه انتقامجوي مغول شكست خورد و به هندوستان گريخت. چنگيزيان به تلافي شكست پيشين، ساكنان غزنين را قتل عام كردند و تمامي مردم هرات را از دم تيغ گذراندند.(36(
در ٦٢٦ چنگيزخان مرد؛ امپراتورياش براي چهار پسرش: جوجي، جغتاي، اكتاي و تولي ماند(37) و "اكتاي" جانشين پدر شد.(38) مغولان اين بار به امر "اكتاي قاآن" عازم ايران شدند تا "جلال الدين" را كه نيروي دوبارهاي يافته و درصدد بازپسگيري سلطنت خوارزمشاهيان بود سركوب كنند. بدين ترتيب، غزنين، كابل و ... براي چندمين بار تاخت و تاز مغولان را به خود ديد. (39(
در سال ٦٤٨ "ملك شمس الدين"- سر سلسلهي آلكرت- توانست با جلب حسن نيت "منكوقاآن"حكومت تمام ولايتهاي هرات، پوشنگ، غور، غرجستان، فارياب، فراه، كابل، غزنين و...(40) را بهدست گيرد و حكومتي بنياد گذارد كه تا سال ٧٨٣ در هرات و پيرامون آن حكمراني مينمود و در بيشتر موارد فرمانبردار مغولان بود(41(
در ٦٥١ "منكوقاآن" تصميم گرفت با گسيل ساختن برادران خويش- "قوبيلاي" و "هلاكو"- به ترتيب به چين و آسياي غربي، كشورگشاييهاي چنگيزيان را تكميل و تحكيم كند(42). هلاكو با عبور از مرغزارهاي شبرغان(43)، برانداختن خلافت عباسي و سركوبي اسماعيليان، فتوحات مغول را تا ساحل درياي مديترانه گسترش داد و بزرگترين بخش سرزمينهاي امروزين خاورميانه را تصرف كرد(44(
سالها پس از او- در "دوران غازانخان"- ميان الجايتو كه نايب سلطان در خراسان بود و آل كرت كه در هرات حكمراني ميكردند، كدورتي پيش آمد. اين مسئله سبب شد تا الجايتو پس از رسيدن به قدرت، در سال ٧٠٦ سپاهي را براي تنبيه فخرالدين كرت به هرات بفرستد. فخرالدين با نقشهاي حسابشده فرماندهي مغول و سپاهيانش را كشت؛ اما الجايتو سپاه ديگري فرستاد، شهر را محاصره كرد و سرانجام آنجا را تصرف نمود.(45(
"ابوسعيد" - پسر الجايتو- در نُه سالگي حاكم خراسان شد(46) و سپس، در ٧١٧ هجري جانشين پدر گرديد. او "آخرين ايلخان مقتدر" بود(47) و با مرگ وي در سال ٧٣٦ سلسلهي ايلخانيان به سرعت رو به زوال نهاد و قلمرو گستردهي آنان به قسمتهاي كوچك تقسيم گرديد.(48(
پس از مرگ "ابوسعيد" دوران فترتي در تاريخ سياسي خراسان و سيستان و سرزمينهاي اطراف آن حاصل شد و در مناطق مختلف سلسلههاي متعدد ظهور كردند. سلسلههاي آل جلاير، آل مظفر، امراي چوپاني، اينجو و سربداران برآمدند و هركدام در قسمتي قدرت يافتند، علاوهي بر اينكه حكومتهاي نيمه مستقل ديگري همچون آل كرت، اتابكان فارس و نظير آن وجود داشتند(49(
`پينوشتها
1. در ايالت قهستان كه جغرافينويسان عرب آن را از توابع خراسان شمردهاند دو شهر وجود داشت كه هنوز باقي است و هردوي آنها را طبس ميناميدند و به اين جهت جغرافينويسان مسلمان آنها را به صيغهي تثنيه ضبط كرده و "طبسين " گفتهاند.(لسترنج؛ جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي؛ ترجمه: عرفان، محمود؛ تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چ6، 1383ه.ش.، ص385(
2. طبري، ابوجعفر محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك ؛ بيروت: دارالكتب العلميه؛ چ1، 1407ه. ق.، ج 2، صص 545- 546؛ ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمن بن علي؛ المنتظم في تاريخ الملوك و الامم؛ تحقيق: عبدالقادر عطا ، محمد و مصطفي؛ بيروت: دارالكتب العلميه، چ1، 1412ه.ق. ، ج 4 ، ص 322.
3. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم والملوك؛ ج2، ص 547 .
4. خليفة بن خياط؛ تاريخ خليفة بن خياط؛ تصحيح: مصطفي نجيب فواز و حكمت كشي فواز؛ بيروت: دارالكتب العلميه، چ1، 1415ه.ق.، ص 106؛ ابن اعثم كوفي، محمد بن علي؛ الفتوح؛ ترجمه: مستوفي هروي، محمد بن احمد؛ تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ1، 1372 ش.، ص 280.
5. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك؛ ج 2، ص620 ؛ ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي؛ المنتظم؛ ج 5، ص 13.
6. ابن اعثم كوفي، محمد بن علي؛ الفتوح؛ ص 282.
7. يعقوبي؛ البلدان؛ تحشيه: ضناوي، محمد امين؛ بيروت: دارالكتب العلميه، چ1، 1422ه.ق.، ص100.
8. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم والملوك؛ ج2، ص 631.
9. همان، ج 2، صص 631- 632.
10. ابن اعثم كوفي، محمد بن علي؛ الفتوح؛ ص284؛ يعقوبي؛ البلدان؛ ص121.
11. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم والملوك؛ ج2، ص 544 .
12. ابن اعثم كوفي، محمد بن علي؛ الفتوح؛ ص402.
13. خليفة بن خياط؛ تاريخ خليفة بن خياط؛ ص120؛ ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي؛ المنتظم؛ ج 5، ص 129.
14. دينوري، ابوحنيفه؛ الاخبارالطوال؛ تصحيح: عصام محمد الحاج علي؛ بيروت: دارلكتب العلميه، چ1 ،1421ه. ق. ، ص221.
15. يعقوبي؛ البلدان؛ ص 101.
16. ر. ك : خطيب، عبدالله مهدي؛ ايران در روزگار اموي؛ ترجمه: افتخارزاده، محمود رضا؛ تهران: رسالت قلم، چ1، 1378ش.
17. ابن اثير؛ الكامل في التاريخ؛ تحقيق: مكتب التراث؛ بيروت: موسسة التاريخ العربي، چ1، 1408ه.ق. ج 4، ص180.
18. نرشخي، ابوبكر محمد بن جعفر؛ تاريخ بخارا؛ ترجمه: قبادي، ابونصر احمد بن محمد؛ تهران: بنياد فرهنگ ايران ،1351ش.، ص90.
19. اكبري، امير؛ تاريخ حكومت طاهريان از آغاز تا انجام؛ مشهد: بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي و انتشارات((سمت))، چ1 ،1384ش. ، ص34.
20. بوشنگ: شهري بوده است در غرب هرات كه به نامهاي فوشنج و بوشنج نيز ياد شده است و فاصلهي آن تا هرات يك روز راه بوده است.(لسترنج؛ جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي؛ ص 437 (
21. يمني صنعاني، يوسف بن يحيي؛ نسمة السحر؛ تحقيق: كامل سلمان الجبوري؛ بيروت: دارالمورخ العربي، 1420ه.ق.، ج1، ص85 .
22. ناجي، محمدرضا؛ تاريخ و تمدن اسلامي در قلمرو سامانيان؛ مجمع علمي تمدن، تاريخ و فرهنگ سامانيان، 1378ش. ص104.
23. ملكزاده، الهام؛ سرگذشت صفاريان(برگرفته از كتاب سيستان)؛ زيرنظر: ايراني، اكبر و عليرضا مختارپور؛ تهران: سازمان ملي جوانان، چ1، 1381ش.، ص32.
24. همان، ص 42.
25. همان، ص 39.
26. ناجي، محمد رضا؛ تاريخ و تمدن اسلامي در قلمرو سامانيان؛ ص105.
27. عتبي؛ تاريخ يميني؛ ترجمه: جرفادقاني؛ صص294- 298.
28. باسورث، ادموند كليفورد؛ تاريخ غزنويان(جلد اول و دوم)؛ ترجمه: انوشه، حسن؛ تهران: انتشارات امير كبير ، چ1، 1372ش.، ص148.
29. همان، ص148.
30. حلمي، احمد كمال الدين؛ دولت سلجوقيان؛ ترجمه و اضافات: ناصري طاهري، عبدالله؛ با همكاري: جودكي، حجت الله و فرحناز افضلي؛ قم: پژوهشكدهي حوزه و دانشگاه، چ1، 1383ش. صص75 - 80.
31. خلعتبري، اللهيار و محبوبه شرفي؛ تاريخ خوارزمشاهيان؛ تهران: انتشارات سمت، چ2، 1381ش.، صص104 و 105.
32. همان، ص 110.
33. گروسه، رنه؛ تاريخ مغول(چنگيزيان)؛ ترجمه: بهفروزي، محمود؛ تهران: نشر آزاد مهر، چ1، 1384ش.، ص173.
34. همان، صص174- 175.
35. همان، ص175.
36. همان، صص176- 177.
37. اقبال آشتياني، عباس؛ تاريخ مغول؛ تهران : انتشارات امير كبير، چ6، 1385ه. ش. ،ص85 .
38. همان، ص135.
39. همان، صص141- 142.
40. همان، ص368.
41. همان، صص368- 379.
42. جي.آ.بويل؛ تاريخ ايران كمبريج(جلد پنجم)(از آمدن سلجوقيان تا فروپاشي دولت ايلخانان)؛ ترجمه: انوشه، حسن؛ تهران: انتشارات اميركبير، چ1، 1366ه.ش.. ص321.
43. همان، ص322.
44. همان، ص334.
45. همان، ص376.
46. اقبال آشتياني، عباس؛ تاريخ مغول؛ ص325.
47. همان، ص345.
48. همان، ص349.
49. همان، صص 365- 366.